♠✟_ℑαɳυʂ_✟♠ توی دفتر کارم نشسته بودم و جفت پاهام رو گذاشته بودم رو میز و داشتم اسلحه ام رو تمیز میکردم که یه دفه یان باحالت کسلی با یه پرونده وارد اتاق شد و در رو نبست ساندرا_ هی یان در رو کیشت کن (یعنی در رو ببند) یان_ هوووف باشه بابا اینم در ، ولم میکنی؟ ساندرا_ تو چته ؟.... مگه چی شده؟ یان_ هیچی فقط خستمه و اعصاب ندارم ساندرا_ تو کی اعصاب داشتی که ای بار دومت باشه یان_ ببین کی به کی میگه ، تو خودت از من بدتری ساندرا_ هیچم این طور نیست یان_ هست ، وقتی عصبانی میشی من به شخصه میترسم باهات حرف بزنم ساندرا_ آره معلومه چه قدر هم که تو میترسی یان_ زهرمار ، حوصله ندارم ساندرا_ خیلی خب بلندشو بریم بیرون.....اصلا اعصاب نداریا یان_ باشه بریم ساندرا و یان از اتاقشون رفتند بیرون که یه دفه رئیسشون آقای جکسون صداشون زد آقای جکسون_ هی یان ساندرا بیاید اینجا ساندرا_ ای بابا بازم شروع شد. هردو با قیافه ای کسل و بی روح وارد اتاق رئیس جکسون شدند و رئیس هم رفت و نشست پشت میزش و از داخل کشو یک پرونده رو آورد بیرون و گفت _شما دوتا رو میخوام بفرستم به یک ماموریت یان_ چه ماموریتی ؟ آقای جکسون_ شما باید برید درباره باند K.P یه سری اطلاعات به دست بیارید چون طبق خبرهایی که از خبرچین هامون به دست مون رسیده اونها دارند مواد مخدر و پول تغلبی وارد کشور میکنند و شما باید جلوشون رو بگیرید ساندرا_ خیلی خب باشه مشکلی نیست فقط مگه نباید پلیس بین الملل دستگیرشون کنه رئیس جکسون_ آره درسته ولی خب به خاطر یه سری مسائل و دستور دادستان این پرونده به ما داده شده و من میخوام شما دوتا روی این پرونده کار کنید و البته این که منو نا امید نکنید ، خیلی خب این هم پرونده .... تمام اطلاعات مربوط به اون باند داخلش هست از امروز میتونید شروع کنید ، امیدوارم موفق باشد بعد از گفتن این حرف یان و ساندرا از اتاق خارج شدند و رفتند بیرون از اداره یان_ من خیلی خستمه بیا بریم قهوه بزنیم به بدن روشن شیم ساندرا_ باشه بریم هردو رفتند سمت کافی شاپ و قهوه سفارش دادند ساندرا_ میگم این رئیس هم دلش خوشه ها همش پرونده های مسخره و الکی میگیره الان 4 ساله که پلیس بین المللی نتونسته باند K.P رو بگیره یان_ ولش کن بابا اون اگه عقل داشت که حال و روزش این نبود ساندرا_ میگم یان به نظرت یه چیز عجیب نیست؟! یان_ مثلا چه چیزی؟! ساندرا_ مثلا این که 4 سال گذشته و پلیس بین الملل هیچ کاری نکرده یان_ آره خیلی عجیبه با همه ترفند میشه وارد این باند شد ولی خب این که چرا این پرونده هنوز راکد مونده خیلی عجیبه ساندرا_ آره درسته نظر منم همینه ولی خب بیخیال بابا قهوه ات رو بخور تا سرد نشده بالاخره کم کم میفهمیم موضوع چیه هر دو قهوه اشون رو خوردند و به پرونده ای که رئیس جکسون بهشون داده بود نگاه میکردند و تمام عکس های توی پرونده رو برسی میکردند و بعد از تموم شدن قهوه از اونجا رفتند به سمت اداره و مستقیم وارد اتاقشون شدند یان_ خیلی خب این طور که معلومه این باند K.P مثل ماهی از دست آدم لیز میخوره و میره ساندرا_ آره همین طوره ، ولی خب طبق این چیزایی که من خوندم و این عکس هایی که دیدم اکثر مواقع توی کلوپ های مجلل پلاس میشن و با خریدارها قرار میزارن یان_ میگم نظرت چیه جفتمون بریم توی یکی از این کلوپ ها ساندرا_ موافقم ، منم به خبرچین هامون میگم که اطراف کلوپ ها باشن و هر مورد مشکوکی که دیدند گزارش کنند. یان_ خیلی خب باشه این طوری اگر توی یکی از کلوپ ها پیداشون بشه راحت میتونیم بریم سراغشون هردو داشتند برای شب برنامه ای طرح میکردند و ساندرا هم به تمام خبرچین هاشون خبر داد که اطراف کلوپ ها پرسه بزنن و هر اتفاقی که افتاد بهشون خبر بدند همون موقع هم یان و ساندرا رفتند تا برای شب خودشون رو آماده کنند. بالاخره شب شد حدودا ساعت های 9 بود که یکی از خبرچین ها به ساندرا خبر داد که اشخاصی که دنبالشون هستید الان وارد کلوپ شدند همون موقع یان با ماشین بنزی که داشت رفت دنبال ساندرا و اون رو سوار کرد و باهم رفتند به سمت کلوپ و وقتی که از ماشین پیاده شدند.... یان_ ببینم آماده ای؟ ساندرا_ آره زودباش بریم داخل هردو وارد شدند و دیدند که همه دختر ها و پسر ها دارند با هم میرقصند همون موقع چشم ساندرا به چند نفر از اعضای باند K.P افتاد و دید که دارند باهم به سمت طبقه بالا میرند ، همراه با یان رفتند به سمتشون و دیدند که 5 نفر از اعضای باند K.P با رئیس گمرک و چند نفر خریدار جنس قاچاق قرار دارند و دارند با هم صحبت میکنند ساندرا_ لعنتی ، اون که رئیس گمرکه... یان_ آره خودشه مرتیکه گاومیش ساندرا با تعجب_ گاومیش؟؟!! یان_ آره .... حالا بیخیال بیا بریم یان و ساندرا خیلی آروم از پله ها بالا رفتند و تاجایی که ممکن بود بهشون نزدیک شدند و دیدند که وارد یکی از اتاق های کلوپ شدند یان_ خیلی خب حالا وقتشته که شروع کنیم ساندرا_ زود باش بریم استتار یان_ خیلی خب باشه همون موقع ساندرا از توی جیبش یه جعبه کوچیک بیرون آورد و رو کرد به یان و گفت: هی یان بیا و این فرستنده رو بزار توی گوشت یان_ باشه ساندرا_ و یه مشکل دیگه یان_ چه مشکلی؟ ساندرا_ این که چه طوری میکروفن توی اتاقشون ببریم و جا سازی کنیم یان_ این که مشکلی نیست میکروفن رو بده به من من خودم درستش میکنم ساندرا_ چه طوری؟ یان_ اون با من میکروفن رو از ساندرا گرفت و هر دو خیلی سریع رفتند بین مردم و شروع کردند به رقصیدن و از راه دور داشتند قسمت سرویس دهی کلوپ رو دید میزدند که یان متوجه چیز غیر عادی شد یان_ هی ساندرا فکر کنم اعضای باند سفارش نوشیدنی دادن! ساندرا_ مطمئنی؟! یان_ آره و اشاره کرد به سمت سرویس دهی دیسکو و گفت اونجا رو ببین نگاه کرد و دید یکی از محافظ های باند K.P داره سفارش میده ساندرا_ خیلی خب پس بریم که وقت استتاره یان رفت توی قسمت راه رویی که میرفت سمت اتاق باند K.P و به بهونه ای که داره با تلفن صحبت میکنه شروع کرد به حرف زدن و قدم زدن توی راه رو ساندرا از طریق فرستنه مینیاتوری که داشت به یان گفت _ هی یان ، صدای منو میشونی یان_ آره ، بلند و واضح ساندرا_ خوبه فقط خواستم بگم که آماده باش که سفارشات داره میاد یان_ باشه ممنون همون موقع یه گارسون میبینه که داره میاد به سمتش یان_ ببخشید آقا این سفارشه کدوم اتاقه؟! گارسون_ اتاق 104 ، چه طور مگه؟ً یان با لبخند_ هیچی فکر کردم سفارش منه و بعد بازدن یه مشت اون گارسون رو بیهوش کرد و خودش رفت لباس های گارسون رو پوشید و سفارش ها رو برد اتاق 104 ... خودش رو مرتب کرد و نفس عمیقی کشید و در زد بعد از چند ثانیه در باز شد ، یه مرد بلند قد با موهای بلوند و چشم های آبی و لباس مشکی جلوش ظاهر شد یان_ سفارشتون رو آوردم اون مرد نگاهی به ظاهر یان کرد و میزی که آورده بود و رو حسابی گشت و لباس های خود یان رو هم گشت بعد بهش اجازه ورود رو داد و همین طور که داشت نوشیدنی پخش میکرد دستمالش رو انداخت زمین و خیلی سریع از داخل آستین لباسش درست جای مچی دستش میکروفن رو بیرون آورد و سریع بلند شد و چسبوندش زیر میز و بعد سریع از اتاق 104 خارج شد و رفت و ز طریق فرستنده به ساندرا گفت که کار انجام شده و رفت سراغ ساندرا ، هردو نشسته بودند از طریق میکروفون به حرف های باند K.P گوش میکردند و همه چیز رو ضبط کردند.... صحبت درباره رد کردن مواد و جنس از مرز بود و سود فروش هروئین و کوکائین تا این که بالاخره صحبت اعضای باند تموم شد و همشون داشتند میرفتند. یان رو کرد به ساندرا و گفت_ خیلی خب زود باش راه بیوفت بریم دنبالشون. هر دو با عجله سوار ماشین شدند ، ساندرا هم سریع ماشین رو روشن کرد و بدون این که اعضای باند K.P متوجه باشن که کسی دنبالشونه تعقیبشون کردند تا این که رسیدند به یک باشگاه بیلیارد باند K.P نزدیکی های باشگاه ماشینش رو پارک کرد و همون لحظه هم ساندرا نزدیکی های باشگاه درست پشت یک دیوار ماشینش رو پار کرد و یان و ساندرا از ماشین پیاده شدند و ازپشت دیوار داشتند نگاه میکردند همون موقع یکی رئیس گمرک از ماشین باند K.P پیاده شد و رفت سمت باشگاه بیلیار و به صورت رمزی در زد و ساندرا هم داشت نگاه میکرد ساندرا_ دوبار ، یه بار ، دوبار یان_ دوبار ، یه بار ، دوبار چیه؟ ساندرا_ کلید معماست باید این طوری وارد باشگاه بشیم وقتی اعضای باند K.P وارد باشگاه شدند چند دقیقه بعد ساندرا و یان رفتند سمت باشگاه ومتوجه دوربین بالای در شدند و همون موقع بود که سرشون رو انداختند پایین و همون طوری در زدند که در باز شد همون موقع به محض باز شدن در ساندرا با ضربه پا محکم زد به کسی که در رو باز کرد و گفت راه رو باز کن ببینم و اون مرد هم بیهوش شد یان_ بفرما میگم بی اعصاب تر از منی نگو نه ساندرا_ خب آره ولی کم میشه کنترلم رو از دست بدم ، حالا زودباش باید از سمت چپ بریم خودشون رو رسوندند به اتاقی که روش نوشته بود ورود ممنوع یان از طریق جاکلیدی در داشت نگاه میکرد و دید که دارند مواد مخدر رو به رئیس گمرک نشون میدند ساندرا_ ببینم یان به نظرت چند نفر اون تو هست؟ یان_ حدودا 10 یا 11 نفر ساندرا_ خیلی خب پس بیا سریع وارد بشیم هردو با شمارش 3،2،1 وارد اتاق شدند یان با صدای بلند_ کسی از جاش تکون نخوره ، پلیس یه دفه همه جا ساکت شد و همه با تعجب به یان و ساندرا نگاه میکردند یکی از اعضای باند K.P با عصبانیت گفت _ لعنتی شما اینجا چه غلطی میکنید؟ ساندرا_ گاله رو ببند و بشین سرجات رئیس گمرک گفت_ شماها به چه حقی وارد اینجا شدید؟ ، هیچ میدونید من کی هستم؟ ساندرا_ خـــــفـــــه شو بابا همون موقع رئیس گمرک گفت _ شما دوتا بدون مجوز اومدید و به بقیه دستور داد که یان و ساندرا رو بگیرند ، همون موقع ساندرا و یان فرار کردند و رفتند سمت سالن بیلیار و شروع کردند به دعوا و کتک کاری ، ساندرا و یان خیلی هماهنگ بودند و تا نفس داشتند با اعضای باند K.P دعوا کردند طوری که اعضای باند K.P همشون بی حال و بی هوش افتاده بودند روی زمین ساندرا رو کرد به یان و گفت_ همین جا باش من میرم نیروی کمکی خبر کنم ساندرا خیلی سریع رفت و یه تلفن زد و درخواست نیروی کمکی کرد و به محض رسیدن مامورای پلیس همشون رو دستگیر کردند و به اداره پلیس بردند برای بازجویی ، ساندرا و یان هم سریع به چندتا مامور گفتند که هرچیزی که توی اتاق باشگاه هست رو به عنوان مدرک ببرن آزمایشگاه و همگی برگشتند به اداره پلیس و به محض ورود یان و ساندرا رئیس جکسون از اونها خواست که بیان دفترش یان_ ای بابا هنوز نرسیده احضارمون کرد ساندرا_ بیا بریم ببینیم چی میخواد بگه وقتی وارد دفتر رئیس جکسون شدند... رئیس جکسون_ آفرین ، کارتون عالی بود ، خیلی هم عالی بود یان_ این همه ما رو کشوندی که این رو بگید؟ رئیس جکسون با عصبانیت گفت_ شما دوتا احمق هیچ میدونید کیو دستگیر کردید؟ ساندرا_ منظورتون چیه؟ رئیس جکسون_ شما احمق ها رئیس گمرک آقای جیمز رو دستگیر کردید......اونم درست وقتی که وسط یک معامله بزرگ بوده و میخواسته یه سری جنس و اشیاء قیمتی رو بخره و با دوستای نزدیکش بوده ..... شما دوتا واقعا احمق هستید یان_ از کی تاحالا هرویین و کوکائین اشیاء قیمتی شده و ما نمیدونستیم رئیس جکسون_ بهتره که زبون درازی نکنید وگرنه میگم از کار معلقتون کنند ساندرا_ چی ؟ معلق ؟ خوبه که من و یان دیدیم دارند مواد مخدر به صورت قاچاق وارد میکنند و مدرکش رو هم داریم. رئیس جکسون_ فقط برید دعا کنید که رئیس گمرک آقای جکسون ازتون شکایت نکنه ... حالا برید. ساندرا و یان از اتاق رئیس جکسون رفتند بیرون و با اعصبانیت وارد اتاق خودشون شدند و نشستند روی صندلی ساندرا_ مرتیکه خررررر برو گمشو با این ریاست مسخره ات هنوز فرق بین پهن و گوشت کوبیده رو نمیفهمه نشسته میگه از کار معلقتون میکنم یان_ باید بهش ثابت کنیم که حق با ماست و اون داره اشتباه میکنه ساندرا_ نظرت چیه صدای ضبط شده اش رو بزاریم براش که گوش کنه؟ یان_ آره ولی خب الان وقتش نیست بزار که رئیس گمرک آزاد بشه 100% از یه طریق باز بر میگرده سمت باند K.P ساندرا_ درسته اون موقع میتونیم با چندیدن برابر مدرک کارش رو بسازیم یان_ آره درسته همون موقع یکی از افسرهای پلیس در زد و وارد اتاق شد و برگه ازمایش رو داد به یان یان_ این دیگه چی؟ افسرپلیس_ این نتیجه آزمایش امروز از صحنه جرمه ساندرا_ خیلی خب میتونی بری و اون افسر رفت و یان هم سریع پاکت رو باز کرد و چیزی که توی جواب آزمایش اومده بود یان رو متعجب کرد ساندرا_ چی شده؟ یان_ من که باورم نمیشه ساندرا_ بده ببینم چی نوشته ساندرا سریع برگه رو از دست یان گرفت رو نتیجه رو خوند و گفت _ یعنی چی که اونها مواد مخدر نبوده من و تو که با چشم خودمون دیدیم یان_ برا همینه که میگم عجیبه ساندرا_ من که نمیفهمم ، لعنتی الان اون مرتیکه عوضی رئیس گمرک و اعضای باند K.P همشون آزاد میشن ، ولی خب اون خبر نداره که صداشون رو ضبط کردیم یان_ آره درسته ، زود باش باید بریم خودمون بفهمیم موضوع چیه هردوشون سریع از دفتر کارشون رفتند بیرون و سوار ماشینشون شدند و رفتند سمت باشگاه بیلیارد که یه دفه توی راه یان یاد یه چیزی افتاد... نظرات شما عزیزان:
ممنون گلم لینک شدی در این وبم فیک مینویسم خواستی بیا بخون اجی
Exotopnine.avablog.ir پاسخ: باشه چشم ممنونم ^_^
سلام لطفا اگه با تبادل موافق بودی خبرم کن خوشحال میشم مطالب همرو دنبال کنیم
پاسخ: لینک شدی نادیا
![]() ساعت10:01---8 خرداد 1396
پوستر داستانت رو توی اینستا دیدم خیلی قشنگ بود
پاسخ:ممنون :) F@temeh
![]() ساعت9:22---8 خرداد 1396
راستی این داستانت چند قستمته؟!
پاسخ: فعلا همین طور دارم مینویسم و هربار یه قسمتی میزارم نمیدونم چند قسمت بشه F@temeh
![]() ساعت9:21---8 خرداد 1396
خیلی جالب بود
![]() قشنگ بود
وبت خوبه عزیزم ولی میتونه بهترم باشه
پاسخ: فعلا اول راهه تا داستان ها رو کم کم آپ کنم حله
بیزارم از درد هایی که با گذر زمان ارام میگیرند.زمانی که دق میدهد تا بگذرد
علی
![]() ساعت12:47---3 خرداد 1396
اوووووووووووووف نویسنده ای؟
قشنگ بود زودتر پارتای بعدیشا بذارید پاسخ: ممنون که به وبلاگم سر زدی خو خوشحالم که خوشت اومد
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید توی این وبلاگ فقط داستان آپ میشه توهین و بی احترامی ممنوع کامنت فراموش نشه آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ♠✟_ℑαɳυʂ_✟♠ و آدرس janus.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. ![]() |
|||
![]() |